-
اسفندانه
یکشنبه 2 اسفند 1394 21:32
سال ها خیلی سریع تر از اونی که فکرشو کنم میگذرن 4سال اخیر و هرچی فکرمیکنم چی شد گذشت یادم نیست...خیلی خوبه که خاطره باز نیستم...خیلی خوبه دارم توی حال زندگی میکنم هیچ وقت با وجود فشارهایی که روم بود با وجود تمام سروم ها و بیمارستان رفتنا و سر دردها به گذشته فکر نکردم حتی به دیروز... من برای رسیدن به این مرحله که توشم...
-
پاییز نوشته
چهارشنبه 1 مهر 1394 13:10
امروز صبح با تمام خستگی 3 ماهه از کارو زندگی وقتی بوی خوب دریای پاییزی بهم خورد تازه شدم،انگار یه ادم جدید از خواب بیدار شد... ادمی با تفکرات و اخلاق جدید پاییزانه... در طول تمام این سال های زندگی بهترین،بدترین،مهم ترین اتفاقات و تصمیمات زندگی من در پاییز شکل گرفت،به وجود اومد و حتی خراب شد. برای همین پاییز همیشه...
-
2
چهارشنبه 10 تیر 1394 14:09
-
1
چهارشنبه 10 تیر 1394 01:19
-
بحران
چهارشنبه 10 تیر 1394 01:10
حس میکنم توی یه بحران قرار گرفتم حس ترس و استرس حس بد از اتفاقی که شاید بیوفته و توش هیچ قصدی نداشتی... همه چیز هر ساعت مثل یه فیلم از جلو چشمم میگذره،شاید فردایی نباشه که باز بهشون فکر کرد... انگار که من ناخواسته خیلی چیزارو خراب کردم،شاید پل های پشت سرمو... نمیدونم فقط میخوام هرچی که هست از پسش بر بیام و همه چیزو...
-
عنوانی ندارد!
دوشنبه 25 خرداد 1394 12:31
آدما به مرحله ای از زندگی میرسن که دیگه حرفاشون روی کاغذ و وبلاگ نمیاد حرفا جمع میشه روهم تلمبار میشه به اتیش کشیده میشه دود میشه تموم میشه... نمیدونم چرا حرفام نمیاد روی دستام که بنویسم! سالنامه ها سال تا سال خالی میمونن و دل من سال تا سال پُر تر... حس خوبی نیست همین
-
دی ماه نوشت
چهارشنبه 24 دی 1393 16:16
انقدر که همه چی خوب بوده دستم به نوشتن نرفت دلم برای احساسات گذشته ام که پاک شدن تنگ شده احساساتی برای شخص خودم تو شخص من شدی و من حالا کلی حرف نگفته دارم توی این هوای سرد... من حرف دلم رو به دریا میزنمو تو حرفاتو خالی میکنی توی سیگار دستت فرق منو تو توی جنسمونه من یه زن ظریف که دنیاش و اینده زندگیش تویی تو یه مرد قوی...
-
بهاری نوشت
شنبه 16 فروردین 1393 16:21
همونجوری که خاطرات از ذهنم رفتن اینجاهم فراموشم میشه! ولی دلم برای تک تک اون 5 سال نوشته که پاکشون کردم تنگ شده.کاش اینکارو نمیکردم! دستم به قلم نمیره که بنوسیم اینجا فقط گاهی میام که به خودم یه چیزایی رو یاد آوری کنم... روزهای بهاری داره میگذره به خوبی همه چی خوبه و امیدوارم تا اخرش هم خوب باشه.
-
بارون
یکشنبه 5 آبان 1392 16:11
امشب من و آسمان چه زیبا عاشقی میکنیم... وقتی که همه ی تو میشود باران و میبارد به من ...
-
قدردونی
یکشنبه 14 مهر 1392 20:03
قرار نیست که همیشه همه چیز بد باشه! وقتی یکی هست که قراره تا اخر عمرتو باهاش سر کنی وقتی بغلت میکنه و میگه "غصه نخور دیوونه کی دیده شب بمونه؟" همون لحظه س همون موقع که قلبت میتپه و آروم میشه... همون موقع س که محکم بغلش میکنی و میگی تا ابد هر روزو شب میخامتو دوستت دارم... حتی بیشتر از همین 1 ثانیه پیشو کمتر...
-
تکرار
چهارشنبه 20 شهریور 1392 00:22
هر روز صبحم رو با قدم زدن کنار دریا شروع میکنم قهوه ام رو میخورم و پُک های عمیق به سیگارم میزنم... هر روز تکراره روز قبل... حتی رنگ آسمان هم تغییر نمیکنه چه برسه به طعم قهوه! هر روز زندگی توی یه پریود نا معلوم فقط تکرار میشه تکرار . . ...
-
سی گار
چهارشنبه 16 مرداد 1392 12:42
سیگار هر چه ضخیم تر ، شدت درد و ناراحتی بیشتر ولی وقتی با تموم بد بختیات خودتو عادت میدی به سیگار باریک این یعنی روز های آخرته خودتم دوست داری با سختیا دست و پنجه نرم کنی...
-
تبعید اجباری
یکشنبه 30 تیر 1392 16:09
باید این شهر را وا گذاشت به کسایی که ازش خاطره ندارن کسایی که جایی میرن توی این شهر دلشون نمیگیره... ترک میکنم تهرانو شاید روزا بهتر شه... جایی برای تبعید شاید موقت!
-
آمدم که...
جمعه 28 تیر 1392 13:52
آمده بودم تا جایی را که برای خودم ساخته بودم خراب کنم تنها محیط شخصی و راحت... کوچ کردم به بلاگر اما هیچ کجا جای اولیه و 10 ساله ادم نمیشود. آمدم تا از سر بگیرم تمام روزهای نبودنم را...